صفحه محصول - مبانی نظری و پیشینه تحقیق شیوه های فرزندپروری

مبانی نظری و پیشینه تحقیق شیوه های فرزندپروری (docx) 54 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 54 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

57150111442500 دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات هرمزگان پایان نامه کارشناسی ارشد رشته : روان شناسی (MA) گرایش : بالینی موضوع: بررسی رابطه شیوه های فرزند پروری والدین با گرایش به مواد مخدر در دانشجویان دانشگاه آزاد شهر بندرعباس استادراهنما: دکتر کورش محمدی استادمشاور: دکتر سید عبدالوهاب سماوی نگارنده: نجمه ابویسانی سپاسگزاری: از استاتید گرامیم جناب آقای دکتر محمدی و دکتر سماوی بسیار سپاسگزارم چرا که بدون راهنمایی های ایشان انجام این پایان نامه بسیار مشکل می نمود. تقدیم: تقدیم به مقدس ترین واژه ها در لغت نامه دلم: مادر مهربانم که زندگیم را مدیون مهر و عطوفت آن میدانم. پدرم که نمیدانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی, سخاوت و سکوت مهربانی اش. برادر و خواهرم همراهان همیشگی و پشتوانه های زندگیم. و فرزند دلبندم : الیسا که نشانه لطف الهی در زندگی من می باشد.  تاريخچه شیوه‌های فرزند پروری 2-11-1  اهمیت شیوه‌های فرزند پروری 2-11-2 تعامل والدین- فرزند 2-12 شخصیت و روابط والدین با فرزندان 2-13 انواع شیوه های فرزندپروری 2-13-1 شیوه فرزند پروری مقتدرانه 2-13-2 شیوه فرزند پروری مستبدانه 2-13-3 شیوه فرزند پروری سهل گیرانه 2-14 نگرش هاي فرزندپروري 2-14-1  اقتدار و نفوذ والدين در خانواده و فوايد آن 2-14-2  طبقه اجتماعي و سبک فرزندپروري 2-15  فرهنگ و فرزندپروري 2-16  نظریه های فرزندپروري 2-16-1  نظريه بامريند2-16-2 نظريه» اريکسون 2-16-3 الگوي زيگلمن 2-17 مروری بر مطالعات انجام شده  2-17-1 مطالعات انجام شده در داخل کشور 2-17-2 مطالعات انجام شده در خارج از کشور    منابع  فصل دوم: موضعگیری نظری و مواضع پژوهشی 2778125358076500 شیوه فرزند پروری الف) تعریف نظری: شیوه های فرزند پروري به عنوان مجموعه اي از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته مي‌شود که منجر به ايجاد جو هيجاني مي‌شود که رفتار هاي والدين در آن جو بروز مي نمايد. اين رفتارها در‌‌بر‌گيرنده هم رفتارهاي مشخص که از طريق آن رفتارها، والدين به وظايف والديني شان عمل ميکنند و هم رفتارهاي غير مرتبط با هدف والديني مانند ژستها، تغيير در تن صدا يا بيان هيجان‌هاي غير ارادي مي‌باشد (مزیدی و البرزی،1388). فرزندپروري فعاليتي پيچيده و در برگيرنده رفتارهاي خاصي است که يا به طور مجزا يا با هم رفتارهاي کودک را تحت تاثير قرار مي‌دهد (حیدری، دهقانی و خداپناهی،1388). ب) تعریف عملیاتی: در این پژوهش، منظور از شیوه فرزند پروری نمرهایست که آزمودنیها در پرسشنامه سبک های فرزندپروری بامریند بدست میآورند. 2-11 تاريخچه شیوه‌های فرزند پروری شیوه های پرورش کودک ، در گذر سده ها دگرگون شده است. در سه دهه اول میلادی قرن گذشته، یعنی بین سال های 1910 تا 1930 روش‌های فرزندپروری تا حدود زیادی خشک و خشن بودند. متخصصان تعلیم و تربیت کودکان را به عنوان یک شیء فرض می‌کردند که می‌توان آن ها را به صورت نظام مندی شکل داد و شرطی کرد، و به احساسات و احتیاجات طفل یا والدین و تغییرات اجتماعی و استعدادهای ژنتیکی و یا ویژگی های موقتی کودکان چندان توجهی نمی‌شد. در آن زمان به والدین توصیه می شد که با بغل کردن کودک به هنگام گریه کردن او را لوس نکنند ، طبق برنامه ثابتی به او غذا بدهند (اعم از اینکه گرسنه باشد یا نباشند) و آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش دهند. این روش کاملا خشک تا حدودی تحت نفوذ مکتب رفتارگرایی بود و هدف والدین این بود که عادتهای پسندیده را شکل دهند و از بروز عادات ناپسند جلوگیری کرده یا آنها را سرکوب کنند (اتکینسون و همکاران، 2006). در دهه 1940 روند شیوه های فرزند پروری در جهت سهل گیری و انعطاف بیشتر دگرگون شد. در این دهه نظریه فرزند پروری، زیر نفوذ مکتب روانکاوی قرار گرفت، مکتبی که در آن بر امنیت عاطفی کودک و زیانهای ناشی از کنترل شدید تکانههای طبیعی در کودک و تاثیر محرومیتهای سنین پایین بر رفتارهای بعدی کودک تاکید داشت. در 1940 علاوه بر نفوذ مکتب روانکاوی فروید، شیوههای تربیتی بر اساس نظریههای بنیامین اسپاک نیز استوار بود. وی معتقد بود والدین باید از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامههای انعطاف پذیری که هم با نیازهای خود آنان و هم با نیازهای کودک سازگاری داشت استفاده کنند. این نگرشهای آزادگرانه در مورد کودک در سال های 1940 پدیدار شد و با تاثیر مداوم مربیان مترقی مانند جان دیوئی و نوشتههای روان شناسان بشر دوستی چون مزلو و کارل راجرز نیروی محرکه بیشتری پیدا کرد (هترینگتون،2008). در اواسط دهه 1960 بر نقشی که علاقه پدر و مادر در محیط کودک ایفا میکنند تاکید زیادی شده است. به نظر میرسد در حال حاضر شاهد نوسانی در جهت عکس هستیم. چنین به نظر میرسد که امروزه والدین احساس میکنند که سهل گیری پاسخ گوی مشکل آنان نیست. اکنون متخصصان به والدین توصیه میکنند که برای شکل دادن به رفتار کودک کمی سخت گیرتر ولی فعالتر باشند. برخی از ویژگیهای فرزند پروری فعلی عبارتند از کنترل در حد اعتدال، انضباط محکم و حتی توسل به تنبیه در صورت لزوم. در عین حال والدین باید حدودی را برای کودکان تعیین کنند و در مواردی که فرزند قادر به قضاوت منطقی نیست، قدرت تصمیم گیری داشته باشند. در عین حال آن ها باید نظرات کودک را بشنوند و خود را با آن ها تطبیق دهند(ماسن و همکاران،2005). از سوی دیگر امروزه کودکان نیز با گذشته تفاوت زیادی دارند و حاضر نیستند حتی جزئی از حقوقشان را تقدیم قوانین مستبدانه بزرگسالان کنند. کودکان امروز انتظار دارند که والدین محدودیتها و مقررات را برایشان توضیح دهند. آنان بر این باورند که والدین نباید هرگز قدرت بیشتر خود را برای کنترل فرزند به طور نامعقول استفاده کنند(گاری و همکاران،2003). 2-11-1 اهمیت شیوه‌های فرزند پروری شیوه‌های فرزند پروری، اعتقاد و نظر والدین نسبت به چگونگی ارتباط با کودک است که والدین در رابطه با فرزندان خود اعمال می‌کنند و در شکل گیری شخصیت آینده کودک نقش بسزایی دارد. هدف تمامی شیوههای فرزند پروری، پرورش کودک و آماده سازی وی برای ایفای نقشی است که گروه و حوزهی فرهنگی وی بر عهدهاش میگذارند. کودکان چنان پرورش مییابند که بتوانند راه و رسم زندگی والدین خود را در ایفای نقش خود پی گیرند. والدین واسطه انتقال آرمانهای فرهنگی کودک به اجتماع هستند. آرمانهای فرهنگی هر اجتماع تعیین کنندهی نوع و چگونگی آموزشهایی است که کودک باید فرا گیرد و از آنجا که الگوها و ایدهآلهای خود، کودکان را به شیوههای متفاوت پرورش میدهند. کودک اولین بارایده آلها و آرمانها و بایدها و نبایدها را از محیط خانواده و والدین خود میآموزد. خانواده یکی از عوامل موثر در رفتار افراد است. کودک در محیط خانواده تجارب گوناگونی را کسب می کند و از طریق این محیط کوچک است که با دنیای خارج آشنا می گردد و طرز معاشرت با دیگران را میآموزد (احدی،1381). خانوادهها از جنبههای مختلف با هم تفاوت دارند، بنابراین تاثیر خانواده در رفتار افراد متفاوت است. در یک خانواده سالم محیط به گونهای است که شرایط برای تامین احتیاجات اساسی کودکان در زمینههای مختلف فراهم می باشد. رفتار کودکی که در این خانواده پرورش می یابد با رفتار کودکی که محیط خانواده وی، مانع تامین احتیاجات اساسی اوست کاملا متفاوت است (برک،2008). بدون تردید هر گونه نقص و نارسایی در ساخت خانواده می تواند از همان طفولیت در رشد کودک تاثیر نامطلوبی داشته باشد. نتیجه تحقیقات نشان می دهد که محیط های نامساعد خانوادگی موجب ناسازگاری و احساس عدم امنیت در کودکان شده، و محیط های سرشار از عشق و تفاهم و دوستی ، کودکانی شاد، سازگار و دارای اعتماد به نفس به وجود می آورند. در سال های اخیر پژوهش های زیادی درباره ی عوامل خانوادگی موثر در رفتار و طرز فکر کودک صورت گرفته است. این پژوهش ها نشان می دهد در بین عوامل مختلفی که در پرورش شخصیت سالم در کودکان و نوجوانان موثرند، شیوه های تربیتی و فرزندپروری والدین و نحوه ی ارتباط والدین و کودک از اساسی ترین عوامل محسوب می شود(نوابی نژاد،1387). 2-11-2 تعامل والدین- فرزند دانشمندان برجسته ای چون فروید، اریکسون، بالبی، پیاژه ، ویگوتسکی و اسکینر معتقدند کودک در تعامل با محیط خود رشد می کند (احدی ، 1381). اگرچه هر کدام از آن ها تعریف کم و بیش متفاوتی از تعامل دارند. اولین تماس های کودک در محیط با والدین خویش است و والدین برای او منبع غذا، عشق و آسایش هستند. کیفیت این تعامل زمینه ساز اصلی شکل گیری احساس ایمنی در کودک است که پیامدهای گوناگونی درپی دارد (جان بزرگی، نوری، آگاه هریس، 1387). روابط بین کودکان و والدین و سایر اعضای خامواده را می توان به عنوان شبکه ای از بخش هایی دانست که در کنش متقابل با یکدیگرند. نظام خانواده در مجموعه ای از نظام های بزرگتری قرار دارد. این نظام به طور مستقیم و غیر مستقیم از طریق روش های مختلف تربیتی بر کودکان تاثیر می گذارد. جامعه بزرگتر نیز جزئی از زمینه ی فرهنگی برای الگوهای رفتار خانوادگی است. یک الگوی خانواده که مناسب جامعه یا دوره ی زمانی خاصی است، ممکن است در یک جامعه دیگر نابهنجار باشد و در نتیجه برای کودکان پیامدهای مختلفی داشته باشد. بنابراین طبقه اجتماعی ، نظام یا قلمروی بزرگتری است که نظام خانواده در درون آن عمل می کند (ماسن و همکاران، 2005). رابطه فرزند و والدین، هم چنان که این دو با یکدیگر کنش متقابل دارن رشد می کنند. رفتار فرزندان هم مانند رفتار و نگرش والدین به این کنش متقابل کمک می کند. هیچ پدر و مادری در پی آن نیست که زندگی فرزند خود را تباه کند و هیچ پدر و مادری قصد نمی کند که کودک خود را ترسو ، کمرو ، لجباز ، سهل انگار یا بی حصوله بار آورد، با این حال اغلب این رفتارهای نامطلوب ، محصول روش های تربیتی و برخوردهای ناشیانه ی والدین با کودکان است (کریمی ، 1378). در حقیقت ابراز شخصیت کودک نتیجه شدت و ضعف روابطی است که با افراد و اشخاص دارد. حال اگر این شبکه روابط ناسالم باشد ، او دارای شخصیت سالم خواهد شد. روی همین اصل باید تصزیح کرد که روابط پدر و مادر با کودک دارای اهمیتی است که ساختار اولیه شخصیت را شکل می دهد و مشخص می کند. یکی از راه های پی بردن به نفوذ متقابل والدین و فرزندان این است که در نظر داشته باشیم که والدین برای رفتار قابل قبول محدودیت هایی دارند. وقتی کودک از این محدودیت ها بالاتر یا پایین تر رود ، والدین سعی می کنند رفتارشان را تغییر دهند. برای مثال بچه ای که بسار پرخاشگر است ممکن است از حد قابل قبول پرخاشگری از نظر والدین فراتر رود و والدین هم ممکن است پرخاشگری او را سرکوب کنند و سعی کنند سائق های پرخاشگری او را کنترل کنند. همین والدین ممکن است کودکی را که بسیار خجالتی است تشویق کنند که بسیار پر جرات تر باشد. همان طور که خلق و خوی کودک در والدین تاثیر می گذارد، خصوصیات فردی والدین نیز در واکنش های کودک تاثیر می گذارد. مادر و فرزند هر دو به روابط خود کیفیتی می بخشند که در طول زمان باهم در کنش متقابل خواهند بود (برجعلی،1384). روانشناسان رفتارهای والدین را با روش های متنوعی مثل مشاهده مستقیم ، مصاحبه با والدین یا کودکان ، رتبه بندی از طریق مشاهده گران و پرسش نامه مطالعه کرده اند. از روش های مختلف فرزند پروری دو جنبه اهمیت بیشتری دارد: پذیرش در برابر طرد کردن و سخت گیری مناسب در برابر سهل گیری. گرمی و پذیرش از آن جا اهمیت دارد که برای تلاش های والدین در منضبط کردن فرزندانشان و آموختن ارزش هایی به آنان زمینه ای را فراهم می کند. به طور کلی والدین گرم و پذیرا بیش از دیگران در انتقال ارزش ها و هدف های خود به فرزندهایشان تاثیر می گذارند. طرد بیش از حد کودکان غالبا با رفتارهای مشکل برانگیز آنان ارتباط دارد. با توجه به روش های مختلفی که والدین در سخت گیری ها وکنترل کردن ها در کودکان می گذارد متفاوت است (ماسن و همکاران، 2005). از آن جا که مادر نخستین مراقب کودک است و مراحل اولیه رشد ، تاثیر قطعی بر شخصیت انسان دارد و نیز بسیاری از مشکلات روان شناختی ریشه در این ارتباط دارد، تعامل بین مادر و فرزند مورد توجه خاص بوده است. تعامل مادر_فرزند از لحظه های بعد از تولد (در واقع حتی پیش از آن) شروع می شود. از همین زمان هم مادر هم فرزند به تماس بلافاصله نیاز دارند و مقدار این تماس می تواند در کیفیت رابطه آن ها بسیار موثر باشد. مادران معمولا واکنش های عاطفی گوناگونی نسبت به نوزادان خود نشان می دهند. برخی احساس عقی بزرگ و برخی احساس بی تفاوتی می کنند. اگرچه این احساس بی تفاوتی بعد از گذشت چند روز از بین می رود ولی شکل گیری عشق و محبت مادر به رغم ژنتیکی و فطری بودن آن ، مستلزم تماس با فرزند است، یعنی اگر مادر با فرزند خود تماس برقرار نکند این عشق و علاقه شکوفا نخواهد شد (علیزاده، 1380). پی بردن به این نکته هراس آور است که سرکوبی کودک بعضا از بدو تولد شروع می شود، شاید هم زودتر از آن. برای اغلب والدین دشوار و باور نکردنی است هنگامی که مادری سر خورده ، نوزادی ناخواسته را به دنیا می آورد چه کسی می تواند بگوید سر خوردگی های مادر در زمان بارداری چه اثراتی بر نوزاد گذشته است. به کودکی که بیش از حد به مادر خود وابسته است و این دلبستگی از مادر به کودک سرایت کرده است نمی تواند خود را از دیگری متمایز کند. این وابستگی شدید مانع از خود فهمی و خودیاری او شده و باعث می شود که توانایی مواجهه با فشارهای روانی (حتی ضعیف) را نداشته باشد و سریع تر از کودکان همسال خود دچار آشفتگی و پیامدهای دیگری گردد (کریمی، 1378). در ارائه الگوهای تربیتی باید زمینه ای فراهم کرد که کودک به طور خود انگیخته به الگوهایی که موجب تعالی او می شود گرایش یابد و اگر الگویی از پیش تعیین شده رزا بدون میل و رغبت درونی او (هرچند الگویی مطلوب) به او تحمیل کنیم هیچ گاه همانند سازی رفتاری و اخلاقی با آن الگو انجام نمی دهد. کودکانی که در روابط بین فردی با خواهران و برادران خود درگیری داشته و دائما به رفتارهای پرخاشگرانه دست می زنند معمولا به 4 گروه تقسیم می شوند : 1- کودکانی که همیشه مورد بی مهری و بد رفتاری والدینشان قرار می گیرند. 2- کودکانی که ناخواسته از طرف والدین خود طرد می شوند. 3- کودکانی که از نظر ترتیب تولد فاصله های طولانی و نامتعادل با فرزندان دیگر دارند. 4- کودکانی که یا بیش از حد متوقع هستند یا نمی توانند با همسالان خود ارتبتط سازنده داشته باشند (همان منبع). برای تربیت کودک لزوما به روش های پیچیده ، شرایط به خصوص یا امکانات فوق العاده نیازی نیست بلکه تنها کافی است که والدین موقعیت مناسب را بشناسند و از کوچک ترین، غیر رسمی ترین و تصادفی ترین لحظات بهره لازم را ببرند. این فرصت ها به طور طبیعی و غیر عمدی از طرف کودکان ایجاد می شود و باید به طور طبیعی از آن ها به بهترین نحو استفاده کنیم. آن چه که برای کودک مهم است رفتار و عمل والدین است نه گفتار آن ها و آن چه که به کودک گفته می شود و اهمیت کمتری دارد از رفتارهایی که کودک در والدین خود مشاهده می کند. کودکی که در خانواده دائما سرزنش و سرکوب می شود ، فردی ترسو ، خجالتی ، مطیع و روان رنجور خواهد شد و از هز نوع اظهار نظر و انتقادی وحشت خواهد داشت. تمام چیزهایی را که به او آموزش می دهند بدون چون و چرا قبول کرده و به نوبه ی خود تمام عقده ها و سرخوردگی های خود را به افراد زیر دست یا فرزندان خود منتقل خواهد کرد. هم چنین وقتی پدر و مادر به جای خود کودک، نگران آینده او هستند و به جای او انتخاب می کنند، مانع فکر و تصمیم گیری کودک درباره ی آینده او می شوند و بنابراین تیشه به ریشه ی استقلال و خوداتکایی فرزندانشان می زنند (گنجی،1385). 2-12 شخصیت و روابط والدین با فرزندان نظام اعتقادی والدین ، هم چنین تاریخچه زندگی پدر و مادر ، تجربیاتشان و شخصیت آنان تاثیر بسزایی در رفتار و روابطشان با کودک دارد. این نظام اعتقادی حتی شیوه ی انضباطی آن هارا نیز تحت تاثیر قرار می دهد. اولین بار بندیکیت (1995) خاطرات کودکی و ظهور آن ها را، پس از آن ها مورد تحقیق قرار داد. بسیاری از این خاطرات به طور ناخوداگاه و ابهام آمیزی در ذهن ظهور پیدا می کنند و به طور اجتناب ناپذیری این احیای مجدد خاطرات کودکی ، به شدت بر رفتارهای والدین نسبت به کودک تثر می گذارد. مشاهدات نشان می دهد که الگوهای رفتاری والدین ریشه در ابتدایی ترین تجبیات دوران کودکی دارد، یعنی اطفال را به گونه ای که تربیت شده اند تربیت می کنند. با وجود اینکه بسیاری از دریافت ها و اطلاعات اجتماعی آن ها نفی کننده ی این گونه رفتارها می باشد (احدی و محسنی، 1381). زن و مرد با تاریخچه زندگی و ویژگی های شخصیتی خود وارد زندگی نوینی می شوند. اگر یکی از والدین شخصیتی افسرده داشته باشد ، در کل نظام خانواده تاثیری عمیق می گذارد. خصوصا اگر مادر افسرده باشد ، نه تنها یک دلبستگی ناایمن در کودک به وجود می آید بلکه این گونه والدین در درک کودکانشان دچار مشکلات زیادی خواهند بود. والدین پرخاشگر نیز در تربیت کودکان خود الگوی ناسازگارانه ای از تعاملات اجتماعی ارائه می کنند که منجر به بروز ویژگی های پرخاشگری و ضد اجتماعی در کودک می شود. این امر در مورد اضطراب نیز صادق است. بدین معنا که پدر و مادر مضطرب در حالت اضطراب فرزندانشان موثرند (بوکوتکا و داهنر ،1992). البته نابسامانی عاطفی مادر بیشتر از پریشانی عاطفی پدر موجب اختلال در رفتار فرزندان آنان می شود. چنان چه مادری که دچار مشکلات عاطفی است ، آگاهانه یا ناآگاهانه کودک خود را برای حل مشکلات خود به خدمت می گیرد و از او وسیله ای برای براوردن نیازهای روانی خود می سازد، چنان که نه تنها به مصالح و حقوق کودک توجهی نداشته، بلکه به سدی در راه تکامل شخصیت وی تبدیل می شود (احدی و بنی جمالی، 1381). 2-13 انواع شیوه های فرزندپروری تحقیقات نشان داده است که درصد کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری و روانی به خانواده های آشفته ، از هم پاشیده و عصبی به مراتب بیش از خانواده های گرم و صمیمی است. نقش خانواده در نگرش اعتقادی و اجتماعی فرزندان نسبت به محیط خود تعیین کننده است . به طور کلی مراقبت های ناصحیح والدین ، رعایت نکردن مسائل بهداشتی ، رژیم غذایی نادرست ، فقر فرهنگی و مالی ، تعارض در روش های تربیتی از جمله مواردی است که در ابتلای کودکان به اختلال های روانی و عاطفی و رفتاری نقش موثری دارند. کاهش یا افزایش مشکلات و اختلالات رفتاری کودکان ریشه در نحوه اصلاح و تربیت والدین دارد. مهمتر از همه باید اذعان کرد که تشدید مشکلات و اختلالات کودکان از هنگامی اوج می گیرد که درمان کودک توسط روش های ناشیانه بزرگسالان آغاز می شود (کریمی، 1378). همان طور که شیوه ناز پروردگی بر فرزندان تاثیر ناروا می گذارد عکس آن نیز که خشونت و سخت گیری بیش از حد است اثر نامطلوب و تخریبی بر شخصیت کودک می گذارد. معمولا پایه ی تربیت سخت گیرانه و آمیخته با خشونت طوری استوار می شود که فاصله بین کودک و والدین را پیوسته زیاد و زیادتر می کند. از آن جا که کودک در قدم اول محتاج احساس محبت و امنیت در محیط خانواده است، وقتی دریابد پدر و مادر هدفی جز مطیع بار آوردن او ندارند دیگر پناهگاهی برای اتکا و برآوردن نیاز مهرورزی خویش نزد آنان نمی یابد و به تدریج می آموزد که از قدرت مهرورزی خود کمتر استفاده کند و بدین گونه احساس عمیق کناره گیری از محیط در او سربر می آورد و در آینه فردی بدبین ، منفی گرا و بی اعتماد به خود و دیگران می شود (یوسفی، 1386). والدینی که فرزندانشان هر چه می خواهند در اختیارشان قرار می دهند معمولا کسانی هستند که به طور ناخودآگاه فرزندانشان را دوست ندارند ولی می خواهند به این ترتیب کمبود عشق و محبت پدر و مادری را با دادن پاداش و جایزه جبران کنند. هرقدر اطلاعات والدین از تغییرهای جسمی و روانی و رشد طبیعی کودک که در نتیجه تعامل و وراثت و محیط رخ می دهد بیشتر باشد به همان میزان موفقیت آنان در راهنمایی و تربیت فرزندان بیشتر می گردد. این اطلاعات به والدین امکان درک واقعیت مراحل رشد و الزامات آن را فراهم می کند. کودکان و نوجوانانی که به خود و آینده خود امیدوار نیستند معمولا در بزرگسالی افرادی خودپرست ، سودجو ، ناامید و ترسو خواهند شد (ماسن، 2005). شیوه های رایج تربیتی که می توان نام برد عبارتند از : شیوه فرزند پروری مقتدرانه ، مستبدانه و سهل گیرانه. 2-13-1. شیوه فرزند پروری مقتدرانه والدینی که این شیوه را به کار می برند هم برای رفتار خودمختار و هم برای رفتار منضبط ، اعتبار قائلند. آنان روابط کلامی را تشویق می کنند و وقتی از اقتدار خود به عنوان والدین استفاده کرده و کودک را از چیزی منع می کنند یا از او انتظاری دارند برایش دلیل می آورند. چنین تلاش هایی ، برای ثابت کردن حقانیت اقتدار والدین اهمیت زیادی دارد ، زیرا باعث می شود فرزندان به بلوغ شناختی و اجتماعی نزدیک شود و خود را برای قبول مسئولیت زندگی آینده خود آماده کند. اقتداری که بر اساس نوع نگرانی منطقی برای رفاه فرزند باشد معمولا از طرف وی پذیرفته می شود. حال آن که اقتدار غیر منطقی که بر اساس میل بزرگسال به تسلط به فرزندانش باشد احساس طردشدگی به فرزند می دهد و گاهی خشم او را بر می انگیزد و گاهی هم به افسردگی او می انجامد (ماسن و همکاران،2005). به طور کلی والدین رابطه ی گرم و خوبی با فرزنان خود دارند و احساس های خود را در مورد کارهای فرزندانشان ابراز می نمایند و آن ها را به بیان نظرها و مشکل های خود تشویق می کنند و با آن ها همدلی می نمایند ، در تصمیم گیری ها آن ها را دخالت می دهند و در مورد پیامد و نتیجه کارشان به آن ها توضیح می دهند (مومنی و امیری،1386). 2-13-2. شیوه فرزند پروری مستبدانه والدین مستبد بر خلاف والدین با روش مقتدرانه لزومی نمی بینند که برای دستوراتی که می دهند دلیلی ارائه دهند و انتظار پیروی بی چون و چرا از دستورات خود را دارند این نوع والدین برای پیروی کردن آن چنان ارزش زیدی قائل هستند که فرزندانشان دوست ندارند پیروی کنند. در این سبک اگر کودک اطاعت نکند والدین مستبد به فشار و تنبیه متوسل می شوند. بامریند (1991)، در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که کودکان پیش دبستانی با این نوع والدین مضطرب ، گوشه گیر و ناخشنود بودند، در صورت ناکامی در تعامل با همسالانشان با خشونت واکنش نشان می دادند (برک، 2008). در ضمن فرزندان این افراد ، اعتماد به نفس و استقلال و خلاقیت کمتری دارند ، ذهن کنجکاوی ندارند ، از لحاظ رشد اخلاقی کمتر رشد یافته اند و در برخورد با مشکلات روزمره عملی ، تحصیلی و ذهنی از انعطاف پذیری کمتری برخوردارند و معمولا والدین خود را نامهربان و سهل انگار میدانند و معتقدند که انتظارات و تقاضاهای آنان غیر منطقی و نادرست است. این گونه روش های تربیتی مانع بروز ابتکار و خلاقیت در فرزند می شود. به طور کلی در این شیوه والدین به اعمال قدرت و انضباط اجباری تاکید دارند و دستورهای خود را با تحکیم و بدون دلیل منطقی ارائه می کنند و در صورت نافرمانی از انتقاد ، سرزنش و تنبیه استفاده می نمایند (محمدی و لطیفیان،1387). 2-13-3. شیوه فرزند پروری سهل گیرانه در این شیوه والدین کنترل خاصی بر رفتار فرزندان خود ندارند و انتظار انجام مقررات را از آن ها ندارند و در مقابل آن ها کوتاه آمده و فرزندان خود را لوس می کنند. والدینی که سهل گیر، بی اعتنا یا به حد افراط مساوات طلب هستند نیز نمی توانند آن طور که نوجوانان نیاز دارند حامی آن ها باشند. بعضی از والدین می گذارند که فرزندانشان هرکاری که می خواهند بکنند شاید به دلیل اینکه کاری به کار فرزندشان ندارند یا اینکه اهمیتی نمی دهند. بعضی دیگر از مسئولیت خود برداشت نادرستی دارند (ماسن و همکاران،2005). دارلینگ در سال 1999 پی‌آمدهای شیوه های تربیتی در فرزندان را در پژوهش خود چنین عنوان می‌کند: 1- کودکان و نوجوانانی که والدین آن ها از شیوه های تربیتی مقتدرانه برخوردار می باشند، ارزش و بهای بیشتری برای خود قائل بوده و از شایستگی اجتماعی سودمند و بیشتری نسبت به سایر گروه ها برخوردار بودند. 2- علاقمندی والدین، شایستگی اجتماعی فرزندان را پیشگویی می کند. 3- کودکان و نوجوانانی که والدین مستبد دارند در تکالیف مرتبط با درس و مدرسه در حد متوسط عمل کرده و از مهارت های اجتماعی کم ، عزت نفس پایین و سطح بالاتری از افسردگی برخوردارند. 4- کودکان و نوجوانان بخشنده و زیاده رو به احتمال بیشتری دچار مشکلات رفتاری شده و عملکرد پایین در مدرسه از خود نشان می دهند اما درجه بالایی از عزت نفس و مهارت های اجتماعی داشته و کمتر دچار افسردگی می شوند (خرازی1380). 2-14 نگرش هاي فرزندپروري    منظور از نگرشهاي والدين، انديشه ها، احساسات و آمادگي هاي آنها براي عمل در رابطه با تربيت فرزندانشان مي باشد. بطور کلي اعتقاد بر اين است که سه نگرش عمده در مورد تربيت فرزندان در والدين وجود دارد (ملک مکان، 1378):    الف- نگرش سلطه گري: والديني که داراي اين نوع نگرش هستند معتقدند ضرورتي ندارد براي دستوراتي که به کودک مي دهند، دليل يا توجيهي بياورند. آنها معتقدند بايد براي فرزندانشان محدوديت هايي اتخاذ کنند.    ب- نگرش تملکي: اين نگرش در والديني وجود دارد که معتقدند با حمايتهاي افراطي از فرزندانشان آنها را تحت کنترل خود در آورند. اين گونه والدين دوست دارند آنچه دارند، وقف فرزندانشان کنند ولي کودکانشان هميشه وابسته به آنها باقي بمانند. ويژگي بارز اين گونه والدين اين است که دوست دارند قطع وابستگي عاطفي کودکانشان به آنها هرچه بيشتر به تاخير افتد و فرزندانشان هميشه در مرحله طفوليت باقي بمانند.    ج- نگرش بي اعتنايي: اين نگرش باعث مي شود والدين معتقد شوند نبايد روي رفتار فرزندانشان کنترل داشته باشند. همچنين نبايد براي تغيير رفتار کودکان از پاداش يا تنبيه استفاده کنند. آنها از فرزندان خود انتظار ندارند که عاقلانه فکر کنند. در ضمن نسبت به فرزندان خود هيچ گونه محبت يا صميميتي نشان نمي دهند. چنين والديني که داراي نگرش بي اعتنايي هستند، کودکانشان را به حال خود رها مي کنند بي آنکه به آنان سرمشقي از يک الگوي بزرگسال بنمايانند (ملک مکان، 1378). 2-14-1  اقتدار و نفوذ والدين در خانواده و فوايد آن   وقتي روابط والدين - کودک چسبنده تر از روابط پدر - مادر باشد يا اينکه سلسله مراتب اقتدار معکوس باشد (فرزندان بيشتر از والدين اقتدار داشته باشند) کنشها و تعاملات درون خانه خوش بينانه نخواهد بود (گرينگ و مارتي ، 1993 )   مزاياي فرزندپروري مقتدرانه: استينبرگ و همکاران (1994) اظهار کردهاند پژوهش در زمينه شيوههاي فرزندپروري نشان داده است نوجوانان خانواده هاي مقتدر داراي مزاياي خوبي هستند (بامريند، 1991 ؛ لامبورن و همکاران، 1991).   سبک مقتدرانه موجب پايداري شايستگيهاي کودک ميشود که به اعتقاد بامريند(1968) همين امر باعث رشد فوق العاده است. اما همانند ساير نتايج همبستگي، اين رابطه هميشگي نيز ميتواند تفسيرهاي گوناگوني داشته باشد؟ تاثيرات سودمند شيوههاي فرزندپروريای که رفتارهاي سخت گيرانه را با پاسخ گويي، درهم ميآميزد احتمالا به واسطه مکانيزمهاي مختلفي صورت ميگيرد. برجسته ترين اين عوامل آن است که چنين روش فرزندپروري باعث افزايش قابليتها و تواناييها شده و چنين کودکاني با توانمندي، کمتر در معرض خطر انجام رفتارهاي مشکل ساز قرار خواهند داشت (بامريند، ;1986 مکوبي و مارتين، 1993). علاوه بر اين بامريند (1986) نشان داده است نوجوانان والدين پاسخگو و سخت گير احتمال دارد اقتدار والدين خود را به عنوان عملي منصفانه و قانوني قضاوت کنند و بدين ترتيب اين احتمال وجود ندارد که اقتدار والدين خود را ناديده بگيرند. با قانوني دانستن اقتدار والدين، نوجوانان احتمال بيشتري دارد تا نظارت و قوانين والدين خود را که رفتار آنها را محدود مي سازد بپذيرند و اين نوجوانان به حد کمتري در برابر نفوذ گروههاي همسالان آسيب پذيرند. مطلوبيت نتايج رشد با فرزندپروري مقتدرانه با دو ويژگي اساسي در ارتباط است:  1 -   در نظر گرفتن محدوديتهاي رفتاري کودک   2 -   پاسخ دادن به نيازها و اعمال او با صميميت و مهرورزي(استينبرگ، المن و مانتس، 1989).    والدين کودکان رشد يافته از تاکتيکهاي مطلوب استفاده ميکنند، به اين دليل که نوجوانان آنها داراي هماهنگي و خوي فرمانبرداري هستند. باز هم بامريند به اين نکته اشاره ميکند که در خانوادههاي مقتدر اغلب کودکان در مقابل راهنمايي کردن بزرگسالان مقاومت ميکنند، اما والدين با آنها صبورانه و منطقي برخورد مي کنند. به اين صورت که نه تسليم خواستههاي نامعقول فرزندان ميشوند و نه پاسخ تند و مستبدانه به آنها مي دهند. بامريند تاکيد ميکند که فقط مهار شديد چندان موثر نيست، بلکه استفاده منطقي و معقول از کنترل شديد، باعث تسهيل عقل مي شود(مجد،1383).    به هر حال خصوصيات خود کودک نيز در تسهيل کاربرد سبک مقتدرانه موثر است. بدين معني که کودکان مشکل دار، با احتمال بيشتري نظم اجباري را ميپذيرند. بعضي از والدين به هنگام مقاومت کودک در برابر آنها واکنشهاي ناپايدار نشان ميدهند. اول با تغيير کردن و بعد با تسليم شدن باعث تقويت رفتار سرکشي کودک مي شوند. والديني که هر دو سبک مسامحه کار و مستبد را به صورت جسته و گريخته به کار مي برند، فرزندانشان پرخاشگر و مسئووليت ناپذير مي شوند و در مدرسه عملکرد ضعيفي دارند. به تدريج روابط بين سبک فرزندپروري والدين و بدکنشي کودکان بيشتر دو جانبه مي شود. کودک تکانشي و بد خو ; با ثبات بودن،منطقي بودن و صبوري را براي والدين بسيار سخت مي سازد(اسلمي ،1385). اين موضوعات منعکس کننده فرزندپروري دلسوزانه است. چرا فرزندپروري مقتدرانه اين قدر خوب کار مي کند؟ اولا زماني که والدين از فرزندان خود توقع رفتارهاي سنجيده و معقول دارند، در واقع آنها مسئوليتهاي افراد را در قبال يکديگر روشن کردهاند. زماني که والدين خط و مشيهاي صريح و همساني براي رفتار ارائه ميدهند، کار کودک را براي طبقه بندي دنياي اجتماعي به مراتب آسان تر ميسازند. ثانيا هنگامي که تقاضاي والدين با توضيحات منطقي همراه باشد، احتمال بيشتري وجود دارد که کودک محدوديت هاي اعمال شده بر رفتارش را بپذيرد. ثالثا هنگامي که والدين واکنش هاي کودک را مدنظر قرار مي دهند و مهر و محبت از خود نشان مي دهند، کودک مفهوم کنترل بر اعمالش را درک مي کند و حس با ارزش بودن را به دست مي آورد. به عنوان مثال يکي از تحقيقات تائيد مي کند نوجوانان والدين مقتدر داراي حس مناسب استقلال فکري و اعتماد به نفس بوده و مفهوم کنترل را در زندگي شان احساس مي کنند (استينبرگ، المن و مانتس، 1989).    بدين ترتيب نتيجه نهايي شيوه فرزندپروري مقتدرانه، کودکي شايسته است که سازگاري رواني موثر و نتيجه بخشي از خود بروز مي دهد (باکاتو، 1998). همچنين اين روش داراي ترتيبي است که به لحاظ عاطفي مطمئن مي باشد پدر يا مادر محيط ثابت و محکمي ايجاد مي کنند که کودک در اين محيط پيام هايي را دريافت مي کند که او را به عنوان فردي داراي حقوق فردي ارزيابي مي کند. اين روش مي تواند کاملا براي رشد عزت نفس و استقلال فکري مطلوب باشد. پدر و مادر به صراحت مسئوليت ها و دلايل را بيان مي کنند. اين روش مي تواند ميزان آگاهي از احساسات ديگران، درک استانداردهاي اجتماعي و اخلاقي، و آرزوها و اميدها نسبت به اهداف مشترک (از قبيل پيشرفت تحصيلي) را افزايش دهد. بعلاوه پدر يا مادر روشهاي تعاملي را ايجاد و تسريع مي کنند که مستلزم تبادل افکار و انعطاف پذيري و تلاشهايي در جهت درک متقابل باشد. اين کار مي تواند مهارتهايي را در روابط بين فردي پرورش دهد که اين مهارتها در عوض مي توانند به تعامل و کنش هاي متقابل و حساس اجتماعي با همسالان کمک کرده و در نتيجه کودکان محبوب تر با سازگاري بيشتر و بهتر را تربيت کند.   به طور کلي تحقيقات مختلف مطرح ميکنند نوجواناني که از خانوادههاي مقتدر هستند نسبت به همسالانشان که از خانوادههاي استبدادي سهل گير و يا مسامحهگر هستند، از نظر رواني و اجتماعي شايستگي بيشتري دارند. آنها مسئوليت پذير، انطباقي، خلاق، کنجکاو و داراي اعتماد به نفس هستند (مظلوم، 1382).   برجعلي (1380) دلايل اينکه چرا شيوه فرزندپروري مقتدارنه موجب حمايت از شايستگي فرزندان ميشود را اين گونه عنوان مي کند:    الف- اگر کنترل به صورت منصفانه و با استدلال باشد نه بي رويه و دلخواه، احتمال زيادي دارد که اين کنترل دروني شود.   ب- شيوه تربيتي والديني که در حفظ استانداردها در مورد فرزندان ثابت قدم هستند، الگوهايي از رفتارهاي ابراز وجود و اعتماد به آنها ارائه مي دهد. همچنين تقويت کنندگي اينگونه والدين موثر است و کودکان را براي دستيابي به انتظاراتشان تقويت مي کنند و عدم تقويت بعضي از کارها چون توام با مهرباني و دلسوزي است، تاثير بهتري خواهد داشت.     ج- توقع والدين مقتدر با توانايي فرزندان در پذيرفتن رفتارهاي خويش متناسب است. از اين رو اين گونه والدين کودکان را متقاعد مي کنند که افراد با کفايتي هستند و مي توانند در کارها موفق شوند و اين برخورد موجب رفتار پخته و مستقل و افزايش سطح حرمت خود مي شود. به نظر مي رسد که سبک قاطعانه والدين اگر با توضيحاتي در مورد قواعد و انتظاراتشان همراه باشد ، از جهات بسياري استقلال همراه با مسئوليت پذيري را در نوجوان پرورش مي دهد. نخست اينکه اين روشها امکاناتي براي خودمختاري نوجوانان فراهم مي کند که البته با راهنماييهاي والدين علاقه مند به برقراري ارتباط با نوجوانان همراه است ،دوم اينکه اين روشها نوجوان را تشويق مي کند تا با والدين همانندسازي کنند،همانندسازي که بيشتر بر اساس محبت و احترام والدين به نوجوان است نه بي اعتنايي و سهل انگاري آنان .از نظر رايان و دسي اولين گام براي دروني شدن ارزشها برقراري ارتباط با افرادي است که براي کودک مهم اند و چون سبک فرزند پروري مقتدرانه اين امکان را فراهم مي کند، منجر به دروني سازي آن مي شود،سوم اينکه با سرمشق شدن به نوجوانان نشان مي دهد که خودمختاري ممکن است ولي، در چارچوب نظم دموکراتيک (اسلمي،1385). 2-14-2  طبقه اجتماعي و سبک فرزندپروري      طبقه اجتماعي يا وضعيت اقتصادياجتماعي به موقعيت فرد در جامعه يعني طبقه بندي شدن وضعيت يا قدرت اجتماعي اشاره دارد. مک کوبي(1980، ،ترجمه ياسايي،1383)پيشنهادهاي تحقيقي درباره پرورش فرزند را مورد بررسي قرار داده و نتيجه مي گيرد که والدين طبقه اجتماعي بالا با والدين طبقه اجتماعي پايين حداقل در 4 زمينه تفاوت دارند:  1   -والدين متعلق به طبقه اقتصادي -اجتماعي پايين تر بر احترام و اطاعت،پاکيزگي،ظرافت و پرهيز از مشکل تراشي گرايش دارند. در حالي که والدين با طبقه اقتصادي-اجتماعي بالاتر بيشتر بر شادماني،حس کنجکاوي، استقلال، خلاقيت و بلندهمتي تاکيد دارند. 2   -والدين طبقه اقتصادي-اجتماعي پايين ،بيشتر محدودکننده و مستبد هستند و اغلب هنجار دلخواه خود را برقرار ميکنند و آنها با استفاده از اعمال قدرت به شکل انضباط به کودکان القا مينمايند. والدين با طبقه اقتصادي اجتماعي بالاتر،گرايش به سبکهاي پذيرندگي دارند و بيشتر از سبکهاي استنتاجي استفاده ميکنند تا انضباطي.  3   -والدين با طبقه اقتصادي-اجتماعي بالا با فرزندان خود بيشتر صحبت ميکنند و از زبان پيچيدهتري استفاده ميکنند.  4 -   والدين با طبقه اقتصادي-اجتماعي بالا، تمايل بيشتري به نشان دادن نرمي، صميميت و مهرباني با فرزندان خود دارند.    البته بايد خاطر نشان کرد که اين تفاوتها مربوط به طبقه اجتماعي والدين نشان دهنده يک ميانگين گروهي است تا يک اختلاف کلي. بعضي از والدين طبقه متوسط بسيار محدودکننده و تحکمي و رويکردشان نسبت به پرورش فرزند مسامحه کار است، در حالي که بسياري از والدين طبقه پايين، بيشتر شبيه گروه متوسط عمل ميکنند(اسلمي،1385). 2-15 فرهنگ و فرزندپروري       به نظر ميرسد که زمينه فرهنگي خانواده، تاثير مهمي در باورهاي والدين براي پرورش فرزندان داشته باشد. تفاوتهاي فرهنگي، ميتوانند تفاوتهاي خاصي را در اعتقادات، باورها و نگرشهاي والدين در مورد فرزندان بوجود آورند. مطالعات نشان ميدهند که والدين با پيشينه و زمينه فرهنگي متفاوت، در درون يک جامعه، در نظرات خود از فرزندپروري و رشد کودک متفاوت ميباشند(بورنشتين113،1991). بدين ترتيب اگر جوامع و گروههاي اجتماعي در مفاهيم خود از خصوصيات مورد نظرشان در مورد کودکان تفاوت داشته باشند، شايد بتوان گفت که باورهاي والدين به طورمنطقي در مورد رشد خصوصيات مورد نظرشان در مورد کودک نيز متفاوت خواهد بود. کوهن (1969)معتقد است که الف: عناصر درون زمينه فرهنگي والدين، اهداف و ارزشهايي را که براي فرزندان خود دارند تحت تاثير قرار مي دهند. ب:اين ارزشها منجر به تفاوتهايي در فرزندپروري خواهد شد. ج: تفاوت در نوع رفتارهاي والدين سر انجام منجر به تفاوت در عملکرد کودک خواهد شد. زمينه اصلي که فرهنگهاي جمع گرا را از فرد گرا متفاوت مي کند; پيوندهاي درون نسلي ،وابستگي و چگونگي تفردشان است(داوري و منشار،2006 ).    در حاليکه در جوامع فردگراي غربي انتظار دارند، نوجوان با نگرشها و ارزشهاي متفاوت از خانواده خود جدا شوند و به لحاظ عاطفي نيز از آنها جدا شوند و به خود متکي باشند; نوجوانان در آسيا، آفريقا و آمريکاي جنوبي،يعني جاييکه سيستم فرهنگي اجتماعي هنوز استبدادي و جمع گرا است،جدايي از خانواده تشويق نمي شود.( داوري و منشار،2006).     در مطالعهاي داوري و منشار(2005) گزارش کردند ،عربها در سيستم فرهنگي جمع گرا و مستبدانه زندگي مي کنند که در آن خانواده (گسترده)مهمتر از فرد است در نتيجه استقلال و خودشکوفايي تشويق نمي شود; زيرا آن را بنعوان نوعي خودپرستي تلقي ميکنند.    در اين مطالعه با عنوان" سبکهاي فرزندپروري، تفرد، و سلامت روان نوجوانان مصري" نتايج نشان ميدهد شيوه مقتدرانه با پيوند بيشتر با خانواده(ناهمسان با مطالعات غربي که شيوه مقتدرانه با استقلال مرتبط است) و سلامت روان بيشتر(همسان با مطالعات غربي)مرتبط است. بدين ترتيب به نظر ميرسدکه سبک مقتدرانه در جوامع عرب ارتباط و پيوند را پرورش دهد. همچنين نتايج مطالعه نشان داد سبک مستبدانه با سلامت رواني مرتبط نيست (همسان با نتايج فلسطينيها، و ناهمسان با نتايج غربي که سبک مستبدانه منجر به اختلال رواني مي شود). نتايج بيانگر اين است که معنا و اثر سبک مستبدانه در فرهنگ جمع گراي مستبد،اساسا با جامعه فردگراي آزاد متفاوت مي باشد ،و فقدان ارتباط بين سبک مستبدانه و سلامت روان در جوامع عربي ;شايد نشانه اين باشد که شيوه فرزندپروري مستبدانه آنقدر که در جامعه فردگرا اثر سو» دارد،در جامعه جمع گرا و استبدادي اثرات منفي ندارد.(داوري و منشار،2006).     2-16 نظریه های فرزندپروري    در پژوهشي اوليه که از سوي بامريند (1978) انجام شد، مقايسهاي بين روشهاي تربيتي والدين و کودکان با خصوصيات مختلف صورت گرفت. روش کار به اين صورت بود که براساس مشاهداتي که در خانه و مهدکودک انجام مي شد، کودکان براساس پنج معيار شايستگي، به ترتيب زير مورد ارزيابي قرار مي گرفتند:   در بخش زير به عمده ترين ديدگاههاي نظري در مورد تربيت کودک اشاره ميشود: 2-16-1  نظريه بامريند   در پژوهشي اوليه که از سوي بامريند (1978) انجام شد، مقايسهاي بين روشهاي تربيتي والدين و کودکان با خصوصيات مختلف صورت گرفت. روش کار به اين صورت بود که براساس مشاهداتي که در خانه و مهدکودک انجام مي شد، کودکان براساس پنج معيار شايستگي، به ترتيب زير مورد ارزيابي قرار ميگرفتند: 1 -   خويشتن داري 2 -   تمايل به برخورداري توام با کنجکاوي و اشتياق در برابر موقعيت هاي جديد و دور از انتظار 3 -   فعال بودن 4-    اتکا به خود 5 -   توانايي ابراز محبت به همبازي ها    کودکان براساس نمره هايي که در اين پنج معيار به دست آوردند به سه گروه تقسيم شدند:   الف) گروهي که در تمام معيارها نمره هاي بالايي داشتند و کودکان شايسته و رشديافته ناميده شدند.   ب)گروهي که خويشتن دار و متکي به خود بودند ولي از موقعيتهاي جديد بيم داشتند و علاقه چنداني براي آميزش با ساير کودکان از خود نشان نميدادند.   ج) گروهي نيز شامل کودکاني بودند که در تمام معيارها نمره هاي پائين داشتند، يعني به کمک ديگران متکي بودند. از موقعيت هاي جديد کناره ميگرفتند و در خويشتنداري نمرههاي پائين داشتند. اين گروه رشد نايافتهترين گروه کودکان بودند که مورد مشاهده قرار گرفته بودند.  سپس محققين با استفاده از مصاحبه و روشهاي مشاهده، چهار جنبه از رفتار والدين را مورد ارزيابي قرار دادند. اين جنبه ها عبارتند از:  1-  کنترل: ميزاني که والدين سعي مي کنند در فعاليتهاي کودکان دخالت کنند و وابستگي با پرخاشگري کودکان را مطابق با معيارهاي خود تغيير ميدهند.  2-  توقع رشد يافتگي: فشارهايي که به کودک وارد ميشود تا عملکرد او با ميزان توانايي وي هماهنگ شود.  3- وضوح ارتباط بين مادر و کودک: ميزان توانايي مادر در توضيح دلايل به هنگام اطاعت طلبيدن از کودک و ميزان توجه آنها به عقايد و احساسات کودک.  4- فرزندنوازي (مراقبت): به ميزان محبت و عطوفتي که نسبت به فرزندانشان از خود نشان مي دهند و لذت بردن از پيشرفت فرزندانشان اشاره دارد. چنين والديني مهربان و پرحرارت هستند و ارتباط خوبي با فرزندانشان برقرار مي کنند. اين افراد در عين حال که به عقايد فرزندانشان احترام قائل اند، در مورد رفتارهائي که براي فرزندان خود مناسب مي دانند، پيگيرانه و خالي از ابهام عمل مي کنند.    بدين ترتيب بامريند از طريق مشاهداتي که در شرايط آزمايشگاهي بدست آورد و اطلاعاتي که راجع به والدين کودکان از طريق مشاهدات خانگي و مصاحبه هايي که هم از مادران و هم از پدران تنظيم نمود، سه شيوه رفتار و تربيت والدين را مشخص کرد. (فلچر و جفريس، 1999).    بايد متذکر شويم ،انجمن ملي تحقيق(1993) نظريه بامريند را تجديدنظر کرده و مطرح نمود "ترکيب گوناگون دو بعد پذيرندگي و توقع داشتن چهار شيوه فرزندپروري را ارائه ميکند که پژوهش بامريند به سه شيوه آنها متمرکز شده است"(کيپک و پالمر، 1997).   والدين مقتدر: والدين مقتدر(اقتدارگرا) به صورت افرادي با صميميت و محبت زياد (اين گونه والدين در زندگي فرزندان خود مشارکت کرده و به نيازهاي آنها پاسخ مي دهند) و کنترل رفتاري (آنها محدوديت هاي واضح و مناسب با سن فرزندان براي رفتارهاي او در نظر مي گيرند) تعريف مي شوند. والدين مقتدر معيارهايي به فرزندان نشان ميدهند که طبق آنها زندگي کنند. غالبا مي خواهند چيزهايي را از نوجوان خود بياموزند. (فلچر و جفريس، 1999).   باربر (1996) معتقد است خصوصيات اصلي اين شيوه فرزندپروري شامل مشارکت و علاقه زياد والدين به زندگي فرزندان، برقراري ارتباط باز با آنها، داشتن اطمينان به آنها، تشويق و ارتقاي سلامت رواني و کنترل بالاي رفتاري آنهاست شامل آگاهي از اين که فرزندانشان کجا هستند، با چه کساني مي باشند، و چه کاري انجام مي دهند. اين والدين از کودکان خود توقع رفتار معقول و سنجيده دارند. آنها توقعات خود را به صراحت بيان کرده و توضيحاتي را ارائه ميدهند تا به کودک براي درک دلايلشان براي تقاضاها کمک کنند. آنها همچنين به گفتههاي کودکان خود گوش ميدهند و گفتگو با آنها را ترويج ميدهند. والدين مقتدر در کنش خود با کودکان دلسوز و صميمي هستند. هرچند اين والدين در تعاملات خود با فرزندانشان گرم هستند و اغلب از تقويت مثبت براي هدايت رفتار استفاده مي کنند. با اين حال هنگامي که موقعيت اقتضا ميکند از بازخواست و تنبيه هم به صورت ملايم استفاده ميکنند. اين والدين آماده اعمال کنترل مستقيم بر کودکانشان هستند و تمايلي به تسليم شدن در مقابل رفتارهاي ناخوشايندي چون جيغ زدن و ريخت و پاش ندارند. رفتار مستقل و حاکي از بلوغ فرزندانشان را ترغيب مي کنند و وقتي اين والدين به اعمال فرزندانشان نظم ميبخشند، منطق حاکم بر اعمالشان را هم به آنها توضيح ميدهند (بامريند، 1991).   آنها در زمان اشتباهات فرزندان به آنها اجازه ميدهند دلايل خود را ارائه دهند و در اين خصوص قضاوت زود هنگام نميکنند. آنها فضاي رواني آرامش بخشي را در منزل ايجاد ميکنند تا کودکان بدون نگراني راجع به مسايل خود با آنان گفتگو کنند . آنان ميدانند تنبيه سبب رشد و باليدگي آنها نشده، بلکه سبب ايجاد نفرت و بيزاري در آنها ميشود. آنها به جاي نصيحت وسرزنش کردن فرزندان از طريق گفتگو به اصلاح رفتار آنان ميپردازد(بامريند،1968)     اين والدين به اندازه» کافي با شيوههاي مختلف فيزيکي و کلامي با فرزندانشان صحبت ميکنند. آنها بين فرزندانشان تبعيض قايل نميشوند .برخورد آنان با فرزندانشان احترام آميز است و در اين زمينه تظاهر نميکنند. آنها در رفتارهاي منزل به کودک حق انتخاب ميدهند تا آگاهانه رفتارهاي مناسب را انجام دهد. آنها زمان زيادي را صرف آموزش مسئوليت پذيري براي کودکان ميکنند و تلاش مي نمايند تا فرزندانشان به استقلال بيشتري دست يابند.اين والدين هنگام مسئوليت دادن به کودکان نحوه اجراي آن را نيز آموزش مي دهند. در اين خانواده ها معمولا افراط و تفريط وجود ندارد،يعني نه در محبت کردن افراط مي کنند و نه در اعمال قوانين. اين والدين به جاي قوانين بسيار زياد ،ارزشها را به کودکان آموزش مي دهند(داوري و منشار،2006)    اين والدين معتقدند که پرورش وتربيت کودک امري اکتسابي است که از طريق تلاش بهبود مييابد، لذا هر گونه تلاشي را در جهت آموزش مسايل تربيتي مينمايند. قوانينشان به هيچ وجه براي کودکان آسيب رساننده نميباشد ولي پيامدهاي معقولانه رفتار را حتما اعمال ميکنند ،لذا ميتوان اين پدران و مادران را والدين قاطع ناميد ،يعني اگر به کودک بگويند "درصورتي که با من بد صحبت کني ،من خواستههايت را انجام نمي دهم"، حتما اين کار را انجام ميدهند(پارکر56،1981).   در اين شيوه والدين انعطاف پذيرند و ضمن اعطاي آزادي به فرزندان خود براي هدايت آنها مقررات و چارچوبهاي روشني تعيين ميکنندو با اينکه در اين چارچوبها قاطع و مصمم هستند، اما مستبد و باز دارنده نيستند. در عين حال آنها براي مقررات وضع شده، دلايلي ارائه ميدهند. اين والدين به نيازها و عقايد فرزندانشان حساسند و آنان را به رعايت مقررات خانوادگي تشويق ميکنند(احدي و جمهري، 1378). به زعم باربر، بين و اريکسون(2002) اين والدين فرزندان خويش را تشويق ميکنند تا علائق و ارزشهاي خود را دنبال نمايند و از برخورد مستبدانه با آنها اجتناب ميورزند. اين والدين هم براي رفتار خودمختارانه و هم انضباط ارزش قائلند. زيرا معتقدند کنترل منطقي و نيز آزادي حساب شده موجب ميگردد کودکان قوانين و اصول رفتارهاي صحيح را دروني کرده و در قبال رفتار و اعمال خود احساس مسئوليت نمايند(احدي و جمهري، 1378).    اين نوع خانوادهها پشتيبان عاطفي قوياي براي کودک به حساب مي آيند(ماسن ،2004) افراد ميتوانند در انتخاب هدفهاي زندگي و خانوادگي، اتخاذ روشهاي مناسب، تقسيم درآمد خانواده، مخارج خانه و طرز زندگي اظهارنظر کنند. در اين خانوادهها اصل براين است که کوچک و بزرگ در مسائل مربوط به خود صلاحيت اظهارنظر دارند.  اين والدين همچنين به نوجوانان خود کمک ميکنند در برخورد با هر موضوعي همه جوانب را بسنجند. از اين که فرزندانشان برخي از مسائل را بهتر از آنان بشناسند، احساس رضايت ميکنند; درباره مسائل فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي با فرزندانشان گفتگو ميکنند. وقتي فرزندان نمرات خوبي ميگيرند و موفقيتي به دست ميآورند به آنان پاداش و آزادي بيشتري ميدهند و اگر نمرات پايين بگيرند با تشويق آنان به فعاليت بيشتر آنها را کمک ميکنند و آزادي آنان را محدودتر ميکنند(لطف آبادي، 1378).   اين تيپ از والدين تعادل خوبي بين خودمختاري و استقلال و در انحصار بودن و محدوديت فرزندانشان فراهم ميکنند که خوداتکايي را رشد دهد و از سوي ديگر، براساس آن انواع نمونهها، الگوها، محدوديتها و راهنماييها را به منظور ايجاد شرايط مناسب براي رشد نيازهاي فردي آماده ميکنند. خانوادههاي مقتدر بيشتر از ساير خانواده-ها قادر به سازگاري با مرحلههاي مختلف چرخه زندگي خانوادگي هستند(هيله،1980 ;نقل از شيلينگ; ترجمه آرين ،1374). نهايتا ممکن است خود کودک هم نقشي در شکل گيري تربيت مقتدرانه بازي کند (شيلينگ، 1981؛ آرين ،1374)   قوانين اين خانوادهها بر اساس دانش ميباشد و سليقه معمولا در وضع قوانين نقشي ندارد. مهمترين نقش والدين در خانواده نقش مربي و مدير است و از آن مهمتر نقش مشاور مي باشد، يعني اين والدين هميشه آماده هستند در صورت لزوم در حل مسائل کودکانشان به آنها کمک نمايند. قوانين انعطاف پذير(داراي استثناهاي معقولانه که سبب اجراي بهتر آن مي شود.) و متناسب با سن و جنس کودک و شرايط اجتماعي ميباشد(ماسن 2004). والدين مقتدر در جهت رشد يافتگي فرزندان انتظارات معقولي دارند و با برقراري محدوديتها و تاکيد بر اطاعت آنها را تحت فشار قرار ميدهند و همزمان نسبت به فرزندان ابراز محبت و صميميت ميکنند. در مجموع اين سبک يک روي آورد آزادمنشانه و منطقي است که هم حقوق والدين و هم حقوق فرزندان را مشخص ميکند و هم براي آنها احترام قايل است(اسلمي،1385).     يافته هاي بامريند (1968)نشان داد  کودکاني که والدين اقتدارگرا داشتند، به طور معناداري از رشد خوبي برخوردار بودند، حالت سرزندگي و شادابي بيشتري داشتند، در تسلط به تکاليف جديد اعتماد به نفس و خود کنترلي بالايي داشتند. کمتر نقش جنسي قالبي را از خود نشان ميدادند. شواهد اخير وجود رابطه مثبت بين فرزند پروري قاطعانه و مهارتهاي عاطفي و اجتماعي را در سالهاي پيش از مدرسه تاييد ميکنند. پژوهشهايي که همبستگيهاي فرزندپروري قاطعانه در سنين بالاتر را مورد آزمون قرار دادهاند،گزارش کردهاند که بين اين سبک و بسياري از جنبه هاي شايستگي در سنين بالا رابطه وجود دارد.اين شايستگي ها شامل سطح بالاي خود، رشد يافتگي ،اجتماعي و پيشرفت در مدرسه مي باشد(اسلمي،1385).   بامريند مشاهده کرد که رفتار فرزندان والدين مقتدر با همسالان خود صميميتر و دوستانهتر است. آنان داراي حسن همکاري با بزرگسالان ميباشند و افرادي مستقل، با انرژي و مستعد موفقيت هستند. همچنين آنها خويشتنداري زيادي از خود نشان ميدهند. اين مجموعه ويژگيها غالبا قابليت کاربردي يا ابزاري نام دارد(مکوبي ومارتين1983).   در تاييد نظريه بامريند و ونار(1994)در يافت که اين بچهها عزت نفس، خود کنترلي ، امنيت و کنجکاوي بيشتر و مشکلات رفتاري و شناختي کمتري نسبت به فرزندان والدين مستبد وسهل گير از خود نشان ميدهند(مجد،1383). کودکان در اين نوع خانواده ها صميميت، خلاقيت، اصالت، سازندگي و کنجکاوي خاصي از خود نشان مي دهند. با آزادي معقولي که در خانواده برقرار است، کودکان فرصت گفتگو با والدين را مي يابند و در تصميم گيري ها شرکت مي جويند. به طور کلي اين کودکان شديدا فعال و پرانرژي بوده و در بيان احساسات خود کمتر دچار وقفه و تعارض مي شوند (ماسن،2004).     يافتههاي تجربي نيز نشان دادهاند شيوه فرزندپروري مقتدر يا منطقي با سطوح بالاتر سازگاري، انطباق، بلوغ رواني، شايستگي رواني-اجتماعي، عزت نفس و موفقيت آموزشگاهي فرزندان آنان مرتبط است(پالسون و اسپوتا، 1996).   کودکان با والدين اقتدار منطقي در همه سنين مطلوبترين رفتارها را نشان ميدهند. آنها روابط خوبي با همسالان و بزرگسالان داشته و معمولا شاداب و متکي به خود بودهاند. در دوره نوجواني سطوح بالايي از شايستگيهاي اجتماعي را نشان داده و به ندرت مشکلات سوء مصرف مواد داشتند (ملک مکان، 1378).   والدين مستبد: بامريند دريافت برخي والدين فوق  العاده محدود کننده و سلطه جو هستند. آنها براي احترام به قدرت و اطاعت اکيد از دستوراتشان ارزش قائل ميشوند و به جاي استفاده از استدلال يا توضيح براي کنترل اعمال فرزندانشان به روشهاي زورگويانه از قبيل تهديد و تنبيه بدني تکيه ميکنند. اين گونه والدين در قياس با ساير والدين کمتر به فرزندشان مهر ميورزند(بامريند، 1991).   اين والدين متوقع هستند و وقتي فرزندان تمايلي به اطاعت ندارند، نسبت به آنها بيعلاقگي نشان ميدهند و حتي گاهي آنها را طرد ميکنند. برخورد اين والدين را ميتوان در اين جمله نشان داد که "اين کار را انجام بده ، چون من اينطور مي گويم".در نتيجه تبادل و ارتباط کمي با فرزندان خود دارند. پر واضح است که چون سبک مستبد بر اساس خواستههاي دلخواه والدين است، استقلال فرزندان محدود ميشود(بامريند ،1971).   اين والدين به نظرات متخصصين تعليم وتربيت توجهي ندارند و معتقدند که هيچ شخصي مثل آنها نميتواند قوانين پرورشي را وضع نمايد. آنها معتقدند که تربيت يک امر ذاتي است و نياز به يادگيري و آموزش ندارد. آنها در خصوصيترين اعمال کودکان خود دخالت ميکنند مثلا داخل کيف، ميز و کتابهاي فرزندان خود را ميگردند و حتي به تلفنهاي خصوصي فرزندان خود گوش ميکنند(بامريند ،1971).  2-16-2 نظريه» اريکسون:     بنابر نظريه تحول رواني- اجتماعي اريکسون، شکل گيري شخصيت بر طبق مراحل و بر اساس رشد بدني که تعيين کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجي و هشيار شدن وي نسبت به آن است تحقق مي پذيرد. بر اساس مراحل 8گانه رواني اجتماعي اريکسون، اهداف و سبکهاي فرزند پروري والدين در مراحل مختلف رشد تغيير ميکند(اسلمي،1385).    در مرحله اول رشد رواني اجتماعي اريکسون که اعتماد در برابر عدم اعتماد ميباشد و از تولد تا 18 ماهگي را شامل ميشود، هدف اصلي فرزند پروري در اين مرحله پاسخگويي به نيازهاي فرزند ميباشد. هدف اصلي فرزندپروري براي کودکاني که در سنين 18 ماهگي تا 3 سالگي به سر ميبرند و در مرحله خود مختاري در برابر شک وترديد مي باشند، کنترل رفتار فرزندان ميباشد. براي کودک 3 تا 5 ساله که در مرحله ابتکار در برابر احساس گناه به سر مي برد، هدف عمده فرزندپروري بايد پرورش خود گرداني باشد(اسلمي،1385).    مرحله چهارم که اريکسون اين مرحله را کارايي در برابر احساس حقارت ناميده است و کودکان 5 تا 11 ساله را در بر مي گيرد، هدف اصلي فرزندپروري ترقي دادن و پيشرفت کودک است.در مرحله پنجم که دوران نوجواني است(1113 سالگي)و مرحله هويت در برابر آشفتگي مي باشد، هدف اصلي فرزند پروري تشويق به استقلال و حمايتهاي عاطفي است(اسلمي،1385).  2-16-3 الگوي زيگلمن   زيگلمن روشهاي ارتباطي والدين و فرزندان را به چهار قسمت کلي تقسيم کرده است:   1   -والدين مقتدر         -2 والدين مستبد   3   -والدين سهل گير     4-والدين مسامحه گر يا بي اعتنا      که در زير ويژگيهاي هر يک از آنها را مورد بحث قرار ميدهيم.   والدين مقتدر : والدين مقتدر انعطاف پذير و مطالبه کننده هستند. آنها بر روي فرزندانشان کنترل اعمال ميکنند اما در عين حال پذيرنده و پاسخ دهنده نيز هستند. به طور پيوسته آن قوانين را اجرا ميکنند. آنها همچنين دليل و منطق اين قوانين و محدوديتها را توضيح ميدهند. نسبت به نيازها و ديدگاههاي کودکانشان پذيرنده هستند و مواقعي که آنها در حال توصيه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نيز رعايت ميکنند(زيگلمن،1999).    مقررات واضحي براي رفتارهاي کودکان وضع ميکنند. قاطع هستند ولي سخت گير و تحميل کننده نيستند. روشهاي انضباطي شان حمايتي است تا اينکه تنبيهي باشد. آنها مي خواهند کودکانشان ابراز وجود کنند. همچنين اين کودکان از لحاظ اجتماعي مسئوليت پذير و خودنظم ده و اهل مشارکت مي باشند (زيگلمن،1999).   والديني که از سبک اقتدار منطقي استفاده مي کنند به فرزندان خود مي آموزند که درگيري و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد ديگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئوليت ميدهند و براي رسيدن فرزندان به حداکثر سطح رشدي لازم براي دستيابي به يک فرديت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم ميآورند(زيگلمن،1999).    والدين مستبد: اين والدين قوانين را به طور انعطاف ناپذيري تحميل مي کنند. از نظر تربيتي خشن و تنبيه گرند. با رفتار بد مقابله ميکنند و کودک بدرفتار را تنبيه ميکنند. ابراز محبت و صميميت آنها نسبت به کودکان در سطح پايين است. آنها اميال کودکان را در نظر نميگيرند و عقايدشان را جويا نميشوند. کودکان داراي چنين والدين ثبات روحي و فکري ندارند و خويشتن را بدبخت ميپندارند. آنها زود ناراحت ميشوند و در برابر فشارهاي رواني آسيب پذيرند. والدين مستبد از نظر درخواست کنندگي و دستوردادن در سطح بالايي هستند اما پاسخ دهنده نيستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضيح دادن اطاعت شود. همچنين آنها محيطهاي ساختار يافته با قواعد واضح فراهم نميکنند(زيگلمن،1999).     والدين سهل گير: اين والدين نسبت به آموزش رفتارهاي اجتماعي سهل انگار هستند. نظم و ترتيب و قانون کلي در اين نوع خانواده حاکم است و پايبندي اعضا به قوانين و آداب و رسوم اجتماعي بسيار کم است. هر کس هر کاري که بخواهد مي تواند انجام دهد. فرزندان در چنين خانواده هايي داراي استقلال فکري و عملي هستند و به سبب هرج و مرج، نوعي تزلزل روحي در اين گونه خانواده ها به چشم مي خورد. اين تزلزل باعث بي بند و باري کودکان شده و سبب مي شود آنان نسبت به زندگي احساس مسئوليت نکنند. همچنين از ويژگي هاي فرزندان رشديافته در چنين خانواده هايي مي توان گفت آنها در مقابل بزگسالان مقاوم و لجوجند. آنها داراي اتکاي به نفس پاييني هستند، زود خشمگين و زود خوشحال مي شوند، تکانشي و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهاي رواني دچار مشکل مي شوند (همان منبع).   والدين مسامحهگر يا بياعتنا( بي کفايت يا طرد کننده):    والديني که کنترل پايين و پذيرش پايين را ترکيب مي کنند، نسبتا در پرورش کودکانشان غيرمداخله گر هستند. به نظر مي رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمي کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت ديگر آنها به گونه اي غرق در مشکلات خود شده اند که نمي توانند نيروي کافي براي برقراري و اجراي قوانين اجتماعي انجام دهند (همان منبع).    والدين بيتوجه ،هم کم توقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها يعني کودکاني که محبت يا پذيرش ناچيزي از جانب والدين خود تجربه کردهاند و همزمان انضباط کم يا نظارت ناهماهنگ والدين در مورد آنها اعمال شده است، در سالهاي بعدي مشکلات سازگاري نشان ميدهند، به ويژه زماني که تنبيه بدني روي آنها اعمال شده باشد. وقتي کودکان تنبيه بدني تجربه ميکنند، ميآموزند که استفاده از خشونت روش مناسبي براي حل درگيري و اختلافات است. در نتيجه تمايل پيدا ميکنند از چنين روشي براي حل درگيري و اختلافات استفاده کنند. از همين رو کودکاني که تنبيه جدي شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاري قرار دارند و به آزار و اذيت ديگران مي پردازند  با اندکي تامل متوجه مي شويم ديدگاه زيگلمن با ديدگاه شيفر تفاوت چنداني ندارد و تفاوت بيشتر در الفاظ است. در واقع بايد گفت ديدگاه ارائه شده از سوي شيفر عليرغم گذشت ساليان زياد همچنان ثابت باقي مانده است، زيرا والدين مقتدر زيگلمن همان والدين گرم و کنترل کننده شيفر، والدين مستبد زيگلمن همان والدين سرد و کنترل کننده شيفر، والدين سهل گير زيگلمن همان والدين گرم و آزاد گذارنده شيفر و والدين مسامحه گر زيگلمن همان خانواده سرد و آزاد گذارنده شيفر مي باشد(زيگلمن،1999). 2-17 مروری بر مطالعات انجام شده 2-17-1 مطالعات انجام شده در داخل کشور گندمانی، صفاری نیا و کلانتری میبدی (1392)، به بررسی سنخ شناسی فرزندپروری خانواده و تاثیرآن بر گرایش به موادمخدر در نوجوانان پسر پرداختند. به این منظور 375دانش آموز دبیرستان های دولتی عادی پسرانه شهرستان بروجن بصورت نمونه گیری تصادفی خوشه ای انتخاب نمودند. آنها گزارش کردند که میزان بالای کنترل خانواده و کمبود محبت گرایش به مواد را پیش بینی میکند. صالحی جونقانی (1379) در پژوهش خود تحت عنوان بررسی تأثیر عوامل اقتصادی – اجتماعی بر اعتیاد، به این نتایج دست مییابد که اکثریت معتادان از وضعیت اقتصادی- اجتماعی پایینی برخورداراند. همچنین بین سطح تحصیلات والدین، میزان درآمد، میزان انزواطلبی، میزان ناکامی در زندگی و میزان امید به آینده و اعتیاد رابطه معنیدار وجود دارد. هواسي (1380) در پايان نامه كارشناسي ارشد با عنوان بررسي و مقايسه شيوه هاي فرزند پروري خانواده هاي داراي نوجوانان معتاد و غير معتاد تهران، انجام داد به این نتایج رسید که والدين نوجوانان معتاد، بيشتر از سبك والديني استبدادي و طرد گنندگي استفاده مي كنند. ستاري و همکاران (1381) در پژوهشی با عنوان بررسي ميزان گرايش به اعتياد در سنين بالاي ده سال در سال 1381 ( استان اردبيل) به این نتیجه رسیدند که كنترل خانوادگي ضعيف ،روابط سست عاطفي خانواده ،پر رنگ بودن نقش مادر در خانواده ، عملكرد ضعيف پدر در خانواده ، و معتاد بودن والدين به الكل و كوكائين ، با ابتلا به اعتياد فرزندان رابطه دارد. طهراني ( 1382) در مقاله ای با عنوان پيشگيري اوليه از اعتياد مبتني بر خانواده به نتیجه رسید که كاهش تنبيه در خانواده، بكارگيري مهارتهاي والديني و بهبود ارتباطات خانوادگي امكان ابتلاء به اعتياد را كاهش ميدهد. بهفر و همکاران( 1385 ) در پژوهشی با عنوان كاركرد خانواده و دختران نوجوان مبتلا به اختلالات درون ريزي در مقايسه با گروه بهنجار به این نتیجه رسیدند آموزش والدين در دوران كودكي و ايجاد احساس اعتماد و كانون كنترل دروني از ابتلاء به اعتياد جلوگيري ميكند، بين وضعيت خانوادگي، مجرد، متاهل بودن و گرايش به اعتياد رابطه وجود دارد . کیمیجانی و ماهر (1386)، در تحقیقی به بررسی شیوه های فرزند پروری ئو اختلال سلوک پرداختند و گزارش کردند که شیوه فرزندپروری مستبدانه به صورت مثبت و شیوه فرزندپروری مقندرانه بصورت منفی با اختلال سلوک مرتبط هستند. همچنین سهرابی و حسنی (1386) به بررسی رابطه شیوههای فرزندپروری با رفتار ضداجتماعی دختران نوجران پرداختند. نتایج این تحقیق رابطه معنادار و مستقیمی را بین شیوه فرزندپروری مستبد با رفتار ضداجتماعی نشان داد، در حالی که رابطه منفی با قرزندپروری مقتدر گزارش کردند. 2-17-2 مطالعات انجام شده در خارج از کشور املکامپ و هرس (1988) در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدند که بين شيوه هاي فرزند پروري وروابط درون خانواده با ابتلاء به اعتياد رابطه وجود دارد. سيمونز و رابرتسون (1989) در يك آزمون با نمونه آماری 343 نفر پسر كه شامل افراد معتاد و غیر معتاد ميشد به يك رابطة دو جانبه مشخص ميان برخي شاخصهاي رفتاري والدين و وارد شدن فرزندان به گروههاي منحرف هم سن و سال و نهايتاً مصرف مواد مخدر پيبردند. بر اساس یافته های این پژوهش طرد فرزندان توسط والدين از اهميت ويژه اي در گرايش فرزندان نسبت به گروه هاي منحرف هم سن برخوردار است. اين محققان همچنين باور داشتند كه طرد فرزندان توسط والدين، قابليت اتكاء و اعتماد به نفس آنان را خدشه دار مينمايد. طبق یافتههای پژوهشی پيکو(2000)، خلأ عاطفی در روابط فرزندان با والدین بهخصوص پدر از عوامل گرایش آنان به اعتیاد است. منابع وپیوستها منابع فارسی آقابخشی، حبیب.(1379). اعتیاد و آسیب شناسی خانواده، تهران: انتشارات دانش آفرین. احدي ،حسن، جمهري،فرهاد. (1386)روان‌شناسي رشد. چاپ ششم، انتشارات پرديس،. احمدی، مهدی(1389). تاثیر مداخله آموزشی نظریه محور در پیشگیری از سوء مصرف مواد مخدر در نوجوان، فصلنامه پایش، سال دهم. باوی، ساسان؛(1388) اعتياد (انواع مواد، سبب شناسي، پيشگيري، درمان)/ ساسان باوي. اهواز: دانشگاه آزاد اسلامي. برفی، محمد(1384). از میکده تا ماتمکده اعتیاد، تهران: انتشارات محراب فکر،چاپ دوم. برک، لورا روان شناسی رشد(از لقاح تا کودکی ) ترجمه یحیی سید محمدی - جلد اول. ناشر : ارسباران. ١٣٩١, ويرايش چهارم, چاپ بيست و يكم پيكهارت، كارل(1380) كليه‌هاي پيشگيري و مقابله با اعتياد در نوجوانان و جوانان؛ مترجم مسعود هومان. تهران: صابرين، كتابهاي رانه، 1380. چيريلو،استفان.(1379) اعتياد به مواد مخدر درآيينه روابط خانوادگي ؛ ترجمه و تدوين سعيد پيرمرداي.-  اصفهان، نشرهمام، 1379. ستوده، هدایت اللّه (1380).آسیب شناسی اجتماعی.تهران، آوای نور، چاپ هفدهم. ستاري بهزاد، اعظم احد، محمدي محمد علي. (1381). بررسي ميزان گرايش به اعتياد در سنين بالاي ده سال استان اردبيل.فاه اجتماعي، پائيز 82. سعدي، حسن(1380) آموزش شيوه‌هاي عملي پيشگيري اوليه از اعتياد به مواد مخدر. تهران:1380 شاکرمی، عبدالحسن(1386)درمان اعتیاد به مواد مخدر طبیعی و صنعتی، تهران: انتشارات زبان، چاپ اول. صديق سروستاني رحمت الله. (1382) ، بررسي عوامل خطر ساز در آلودگي نوجوانان و جوانان ايراني به سوء مصرف مواد ، پایان نامه علوم جتماعي . طهراني، عاتكه. (1382). پيشگيري اوليه از اعتياد مبتني بر خانواده .290-265:(8)2؛ اجتماعي، تابستان . موسوي اشرف السادات. (1382). بررسي كيفي / كمي عملكرد خانواده معتادان جوان. مطالعات زنان. (3):59-88. داوری، محمد. (1381). پیشگیری و كنترل اعتیاد با نگرش اسلامی، قم، نقش كلك، ص ۴۸ـ۵۰. داوری، محمد، سلیمی، علی. (1380). جامعه شناسی كجروی. قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه. ص ۴۰۶. رحيمي موقر آفرين ، سهيمي ايزديان الهه، راد گودرزي رضا، محمدي محمد رضا.(1382). نگرش وابستگاه به مواد افيوني و خانواده هاي آنان در مورد تاثير اعتياد بر صدمات ناشي از زلزله بم تازه هاي علوم شناختي . رضایی، سوسن . (1382).  ساخت شخصیت معتادان . مجله حیات سبز، ش سوم، ص ۳۶ـ۳۷، ژان برژه. (1387). اعتیاد به شخصیت، تهران، آموزش انقلاب اسلامی. ص ۲۱ـ۳۹. زنجانی، تهمینه ( 1386). «اعتیاد در نوجوانان». پایگاه اینترنتی انجمن درمانگران ایران. فرجاد ،محمدحسین. (۱۳۶۵).عوامل روانی ـ اجتماعی مؤثر در ایجاد اعتیاد، اولین سمینار بررسی مسائل اعتیاد، تهران، امیركبیر. ، ص ۱۴۳. فروع الدين، عدل اكبر، صدر السادات سيد جلال الدين، بيگلريان ، اكبر ، جوادي يگانه محمد رضا. (1383). تاثير همنشيني و معاشرت با گروه هنجار شكن و گرايش جوانان به اعتياد رفاه اجتماعي ، زمستان . قرباني، عليرضا ، محمدي آريا ،عليرضا ، كوچكي ،عاشور محمد. (1385). بررسي وضعيت سبك هاي هويت يابي و رابطه آن با سلامت عمومي و پايگاه اقتصادي ، اجتماعي.دو فصلنامه مطالعات تربيتي و روان شناسي، شماره 14.  ص 153. قنبری ،محمدرضا. (۱۳۷۹).مطالعات مردم شناسانه در گرایش به مصرف مواد مخدّر، همایش بین المللی علمی، كاربردی جنبه های مختلف سیاست جنایی در قبال مواد مخدّر، تهران، ، ص ۱۸۴. کیمینجانی، مهرناز؛ ماهر، فرهاد. (1386). مقایسه شیوههای فرزندپروری والدین نوجوانان با اختلال سلوک و نوجوانان عادی، دانش و پژوهش در روانشناسی، 33، 63-94 گلپرور،محسن؛آتش‌پور،حمید؛ آقايي، اصغر. (1382). روانشناسي اعتياد سبب شناسي و درمان؛ ويراستار محسن گلپرور.- اصفهان. سیفی گندمانی، محمد یاسین؛ صفاری تیا، یاسین؛ کلانتری میبدی، سارا. (1392). سنخ شناسی فرزندپروری خانواده و تاثیر آن بر گرایش به مواد مخدر در نوجوانان پسر. فصلنامه اعتیاد پژوهی، سال هفتم، شماتره 25. گودرزي محمد علي، زرتقاش مريم، زرنقاش مينا. (1383). برداشت افراد سوء مصرف كننده مواد از الگوهاي انضباطي والدين . انديشه و رفتار. ويژه نامه اعتياد 241-249. لاله ، محمود (1379). اعتياد، بيماري فردي، فاجعه اجتماعي، موسسه فرهنگي انتشارات تيمورزاده. میرعلی، هادی(1384). علل و عوامل گرایش به اعتیاد در نوجوانان و جوانان، تهران: انتشارات امید مهر،چاپ اول. میری آشتیانی، الهام(1385). جامعه شناسی اعتیاد، تهران: نشردید آور، چاپ اول. مدنی، سعید. خانواده و اعتیاد. (1381). مجموعه مقالات دومین همایش ملی آسیب های اجتماعی در ایران، تهران، آگاه. ص ۱۷۹. معین، محمد. (1380). فرهنگ فارسی. موسی نژاد ،علی. (1381). نگاهی به عوامل مؤثر بر گرایش نسل جوان به مواد مخدّر، مجموعه مقالات دومین همایش ملی آسیب های اجتماعی در ایران، تهران، آگاه.ص .۲۱۸ ميثمي علي پاشا، فرامرزي بيژن، هلاكوئي نائيني، كورش. (1385). معتادان در خصوص اعتياد چگونه مي انديشند؟ ؛ جمله دانشكده پزشكي، 64، (5): 34-43. ممتازي، سعيد. (1384). خانواده و اعتياد –انتشارات مهديس، چاپ سوم. هاوكينز، كاتالانووميلر. (1999). عوامل خطروعوامل حفاظت كننده در پيشگيري از سوء مصرف مواد؛ مترجم ماهيارماه ‌جويي.( 1379). تهران: سازمان پژوهش وبرنامه ريزي ‌آموزشي، انتشارات مدرسه،. هواسي، ناهيد (1380). بررسي و مقايسه شيوه هاي فرزند پروري خانواده هاي داراي نوجوانان معتاد و غير معتاد. تهران، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه الزهراء( س). يار محمدي مسعود، جزايري عليرضا رفيعي امير حسين، جوبكار ، بهرام پور، شهباز عباس. (1384). بررسي متغيرهاي خانوادگي و فردي در افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد. References Arevalo,Sandra and Guillermo prado, hortensid amaro(2008).spiritually, sense of coherence,and coping responses in women receiving treatment for alcohol and drug addiction. evaluation and program planning,p.113-123. . Davis,Tania,ph.d,Kelly m.carpenter(2002).women in addictions treatment: comparing va and community samples. Journal of substance abuse treatment,p 41-48. . Emmelkamp PM, Heeres H. “Drug addiction and parental rearing style: a Controlled Study”, Int J Addict. 1988 Feb , 23(2):207-16. Grange,gilles and christophe vayssiere,anne borgne (2005).description of tobacco addiction in pregnant women. European journal of obstetrics gynecology.p 146- 151. Haight,wendy and Janet d.carter-black,Kathryn sheridan,motherُs experience of methamphetamine addiction: A case – based analysis of rural,Midwestern women,journal children and yduth services review, p.71-77. Jerdzejckak M, Blaszczyk J. “attitudes of soldiers taking drugstore Military service. Training and discipline.” Mil Med. Aug, 2005؛ 170 (8):691-5. Karol, L., Kumpfer, A. (2004).Parenting skills and family support programs for drug-abusing mothers, Seminars in Fetal and Neonatal Medicine, 12,134-142. Pinnheiro RT, Pinheiro KA/Magalhase PV, Horta, BL, Dasilva RA, Sousa PL, Fleming M, “Cocaine addiction and family dysfunction: a case control study in southern Brazil: Substance misuse” 2006 ؛41(3):307-16. Therese, G., Jenet, H. J. Christopher, G. (2011). Maternal substance abuse and disrupted parenting: Distinguishing mothers who keep their children from those who do no original Reesearch Article. Children and Youth servise Reviw, 33(11), 2176- 2185. Subject: Investigate the relationship between parenting practices towards Addiction potential Azad University of Bandar Abbas Abstract: This study examined the relationship between parenting style biased drug Azad University of Bandar Abbas was performed. Descriptive research method (correlation) was designed and implemented. The sample included 350 students of Islamic Azad University, Bandar Abbas was selected. Bamrynd questionnaires styles and trends in drug use by student members were completed. The research data using statistical software Spss both descriptive (mean and standard deviation) and inferential statistics for hypothesis testing (regression testing), using the results of which are as follows: The results showed that the Pearson correlation between investment styles and trends of drug release students there are statistically significant positive relationship (r=0/702 , n=350 , p<0/01 ), The results showed that the Pearson correlation between authoritarian parenting styles and trends on drugs, there are statistically significant positive relationship between the students(r=0/674 , n=350 , p<0/01), The results showed that the correlation between parenting styles and trends of drug Aqtdarmntqy students, there is a significant negative relation(r=-0/76 , n=350 , p<0/01). Regression results indicated that parenting style authoritarian logic families biased negative relationship with student drug -0/769 there. Regression model indicated that 4% of the variance in parental style families have a tendency to predict drug(R=0/225 ,adjusted R=0/04 p<001 ). Conclusions: The results showed that parenting practices are significantly biased drugs are explained, Also permissive and authoritarian parenting practices and trends in drug pricing a significant negative relationship with their students. While authoritative parenting style reasonably significant negative relationship with students' attitudes to drug use. Keyword: Addiction potential , Parenting practices

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

پورتال دانلود فایل های دانلودی دانشجویی دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید